جنگ حنین و هوازن |
|||
س:جنگ حنین و هوازن چگونه اتفاق افتاد؟ ج: شوال سال هشتم : پس از انتشار خبر فتح مكه ، قبيله هوازن به فرماندهى مالك بن عوف نصرى كه مردى سى ساله بود با زنان و فرزندان و اءغنام و اءحشام و اءموال خويش براى جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كردند و در اءوطاس فرود آمدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله با خبر يافتن از هوازن ، عبدالله بن ابى حدرد اسلمى [1] را فرستاد تا ناشناس در ميان آنان وارد شود و گفتگوى آنان را بشنود و پس از بررسى كامل بازگردد. عبدالله رفت و پس از تحقيق كافى نزد رسول خدا باز آمد و درستى و صحت گزارشى را كه رسيده بود به عرض رسانيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از روشن شدن مطلب تصميم گرفت و از صفوان بن اميه كه امان يافته بود و هنوز مشرك بود، صد زره با ديگر وسايل آن عاريه گرفت و ضامن شد كه پس از خاتمه جنگ آنها را سالم به وى باز دهد. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى دفع هوازن با دوازده هزار سپاهى رهسپار شد، مقريزى مى نويسد: مردانى بى دين از مكه همراه رسول خدا نيز بودند و نگران بودند كه در اين جنگ كه پيروز مى شود و نظرى جز رعايت احتياط و به دست آوردن غنيمت نداشتند، از جمله ابوسفيان بن حرب و پسرش معاويه كه ازلام را در جعبه تير خود همراه داشت و به دنبال سپاه حركت مى كرد و هرگاه سپرى يا نيزه اى يا چيز ديگرى مى افتاد، مى ديد جمع آورى مى كرد و بر شتر مى گذاشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شب سه شنبه دهم شوال به حنين رسيد، سحرگاهان سپاهيان اسلام را آماده جنگ ساخت ، از جمله پرچمى از مهاجران به دست على بن ابى طالب عليه السلام داد، سه پرچم از انصار به دست حباب بن منذر و سعد بن عباده و اسيد بن حضير و نيز هر طايفه اى را پرچمى بود كه مردى از آن طايفه در دست داشت و رسول خدا از همان روز حركت خالد بن وليد را بر قبيله سليم فرماندهى داد و به عنوان مقدمه پيش فرستاد. در تاريكى صبح بود كه سپاهيان اسلام به وادى حنين سرازير شدند، اما مردان هوازن كه قبلا در دره ها و تنگناهاى وادى حنين پنهان شده بودند ناگهان بر مسلمانان حمله ور شدند و بيدرنگ سواران بنى سليم رو به گريز نهادند و ديگران هم به دنبال ايشان گريزان و پراكنده گشتند و چنان كه خداى متعال در قرآن مجيد خبر داده است ، فراخناى زمين بر آنها تنگ آمد و هراسان و گريزان پشت به جنگ دادند [3] و جز ده نفر با رسول خدا كسى باقى نماند: نه نفر از بنى هاشم و ايمن پسر ام ايمن و چون ايمن به شهادت رسيد، همان نه نفر هاشمى در ميدان جنگ پايدار ماندند، تا فراريات نزد رسول خدا باز آمدند و يكى پس از ديگرى برگشتند و ديگر بار جنگ به نفع آنان در گرفت . رسول اكرم صلى الله عليه و آله با گريختن مسلمانان از ميدان جنگ ، همچنان ثابت قدم بود و مى گفت : مردم ! كجا مى گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم محمد بن عبدالله و به عموى خود عباس كه آوازى بس بلند داشت ، فرمود: فرياد كن : اى گروه انصار! اى اصحاب درخت خار[4] در موقعى كه بيشتر مسلمانان گريختند، مردانى از اهل مكه كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بودند، زبان به شماتت مسلمانان گشودند، از جمله : ابوسفيان بن حرب كه مى گفت : اين فراريان تا لب دريا مى گريزند و ديگر: كلدة بن حنبل كه هنوز مشرك بود و براى مدتى امان يافته بود، گفت : امروز جادوگرى باطل شد و ديگر شيبة بن عثمان كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود، مى گفت : امروز خون پدرم را مى گيرم و محمد را مى كشم ... با پايدارى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و فريادهاى عباس بن عبدالمطلب ، مسلمانان يكى پس از ديگرى باز مى گشتند تا آن كه شماره آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگر بار درگرفت و رسول خدا گفت : الآن حمى الوطيس . [5]و نيز مى گفت :
من پيامبرم دروغ نيست ، من فرزند عبدالمطلب ام . صريح قرآن مجيد و روايات اسلامى ، آن است كه : روز حنين فرشتگان خدا براى نصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند. [6] [1] در اصل : سلمى . تصحيح از سيره ابن هشام ، ج 4/82؛ طبقات ، ج 2/150؛ امتاع الاسماع ، ج 1/404 و غيره [2] طبقات ابن سعد، ج 2/150، امتاع الاسماع ، ج 1/405. [3] توبه /25-26. [4] كه در حديبيه در زير آن بيعت كردند. [5] وطيس : به معناى تنور است و اين جمله ، كنايه از شدت جنگ است [6] توبه /25؛ سيره ابن هشام ، ج 4/91؛ امتاع الاسماع ، ج 1/410. | |||
|